قدردانی شرافتمندانه...
تاریخ انتشار: ۸ مهر ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۳۲۵۰۶۲۰
الف؛ شهرام حلاج
براي احقاق حقم، چندي پيش ناچار شدم به كلانتري مراجعه كنم. شخصي خانهام را تصرف كردهبود؛ دادگاه حكم به رفع تصرف و تحويل خانه به مرا صادر و كلانتري را مأمور اجراي اين حكم كرد.
براي طي مراحل اجراي حكم، 5 بار به كلانتري مراجعه كردم. هر بار كه به كلانتري ميرفتم، برخی کسان از سر دلسوزی توصيه ميكردند آنجا که رفتی بايد پول خرج كني تا كارت راه بيفتد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پس از اتمام کار در کلانتری، توصيههاي برخی افراد درباره روابط غیر شفاف و نادرست را به خاطر آوردم، نگاهي به واقعيت حل مشكل و انجام امور بدون خروج از اخلاق و قانون كردم، به اهميت قدرداني از وظيفهشناسي ضابطان قضايي فكر كردم و نهايتان تصميم گرفتم حالا كه كارم در كلانتري تمام شدهاست، با مراجعه به رييس كلانتري از كاركنان تحت مديريتش تشكر كنم.
در اين مراجعه 3 يادداشت يا نامهي تشكر را به همراه چند جلد كتاب كودك و نوجوان براي فرزندان سه مأمور وظيفهشناس به رييس كلانتري دادم تا برساند به دست آن سه مأمور.
متن 3 نامه را فرزند من نوشتهبود و مخاطب هر يك از سه نامه، فرزند يا فرزندان يكي از آن سه مأمور خوب بود. متن سه نامه را در زير آوردهام.
نامهي نخست:
حتما بچهها در مدرسه تو را شريف صدا ميكنند. پس من هم با همان اسم صدايت ميكنم.
سلام شريف
شريف! پدر تو، جناب سروان شريف، خيلي پليس خوب و مرد مهرباني است. پدر تو ديروز به پدر و مادر من و خانوادهي ما كمك كرد تا ما خانهمان را پس بگيريم. من تا ديروز نميدانستم كه پليس براي پسگرفتن خانه هم به آدمها كمك ميكند.
پدر من ميگويد: پدر تو، جناب سروان شريف، با آن كه از صبح زود تا پايان وقت اداري كلي كار انجام دادهبود و خستهشده بود، حتي بعد از وقت اداري به كمك ما آمد و با مهارت و حوصله كمك كرد كه بالاخره ما امشب به خانه خودمان برويم.
فكرش را بكن، پدر تو روزي به چند نفر مثل خانوادهي ما كمك ميكند!
من فكر ميكنم بچههاي پليسهايي مثل پدر تو، خيلي به پدرشان افتخار ميكنند.
باباي من ميگويد: جناب سروان شريف خودش هم مثل اسمش شريف است؛ هم شريف است و هم قوي.
من خودم پدر تو را نديدم، پس لطفا تو، از طرف من و بقيهي بچههايي كه پدر تو هر روز به آنان كمكميكند پدرت را ببوس و از او تشكر كن.
آرش حلاج 23 شهريور 1400
نامه دوم:
حتما بچهها در مدرسه تو را طوسي صدا ميكنند، من هم با همان اسم مدرسه صدايت ميكنم: سلام طوسي
طوسي پدر تو خيلي مرد خوبي است. دیروز به ما كمك كردهبود تا بتوانيم خانه خودمان را از كسي كه ان را به زور گرفته بود، پس بگيريم و به حق خودمان برسيم.
من فكر ميكردم پليسها فقط دزدها را ميگيرند. اما حالا فهميدم كه در خيلي كارهاي ديگر هم به مردم كمك ميكنند.
پدرم من ميگويد استوار يعني محكم و مقاوم و پابرجا. پس استوار طوسي يعني كسي كه براي دفاع از حق مظلومها محكم و مقاوم و پابرجا است.
پدرم ميگويد خودش از استوار طوسي تشكر كردهاست. لطفا تو از طرف من هم از پدرت تشكر كن و صورت مهربانش را ببوس.
آرش حلاج 23 شهريور 1400
نامه سوم:
حتما بچهها در مدرسه تو را سالاروند صدا ميكنند، پس من هم مثل بچههاي مدرسه تو را سالاروند صدا ميكنم.
سلام سالاروند
پدر تو جناب سروان اميد سالاروند در اين چند روز كلي به ما اميد داد و خدايي خيلي سالار است.
پدر من ميگويد ديدهاست كه چقدر كارهاي پدر تو زياد است و در طول روز به دهها نفر مثل ما و خانوادهي ما كمك ميكند. در طول روز خيلي خسته ميشود اما همهي سختيها را تحمل ميكند و سعي ميكند كه با مهرباني به آدمها كمك كند.
حتما تو به پدرت خيلي افتخار ميكني. فكرش را بكن يك پليس حرفهاي و مهربان در يك روز به دهها نفر آدم كمك ميكند. خدايي افتخار هم دارد.
آرش حلاج 23 شهريور 1400
منبع: عصر ایران
کلیدواژه: مدرسه تو جناب سروان ما کمک پدر تو
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۳۲۵۰۶۲۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش | ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکسهای زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمیدهم مگر به شرط...با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
کد خبر 849327 منبع: خراسان برچسبها خبر مهم ازدواج - طلاق خانواده حوادث ایران