ماجرایی که پدر شهید از همسرش پنهان کرد + عکس
تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۳۵۸۲۳۵
راستش این موضوع را تا امروز به مادرش هم نگفتهام، چون میدانستم که برایش سنگین تمام میشود. حقیقت این است که...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، روستای دهخیر در مسیر شهرری به ورامین و در حاشیه مسیر راهآهن تهران به مشهد است. روستایی کوچک که با زمینهای کشاورزی احاطه شده و بیشتر ساکنانش، نانشان را از کار و تلاش در زمینهای سبزیکاری سر سفره میبرند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
آنچه در ادامه میخوانید، قسمت دوم این گفتگو است...
عباس آقا به کشاورزی هم علاقه داشت؟
در کوچکیهایش به من کمک می کرد. درسش را هم می خواند. نصف روز می رفت مدرسه و نصف روز هم مشق هایش را می نوشت و می آمد سر زمین کشاورزی برای کمک به من.
شما چطور مطلع شدید که می خواهد به سوریه برود؟
خودش به ما گفت که تصمیم دارد به سوریه برود.
شما چه جوابی دادید؟
جامعه اعم از همشهریان ما یا ایرانی ها، هر کسی نظری درباره ماجرای سوریه داشت و دارد. هزار نوع تحلیل وجود داشت و دارد. حقیقتش من شرایط سوریه و حرف و نظرهای مردم را می دانستم اما نظر من با بقیه تفاوت داشت. همانطور که بارها مقام معظم رهبری اعلام می کردند که اگر ما آنجا جلوی داعشیها را نگیریم، باید در کرمانشاه با آن ها بجنگیم. آن ها که به سوریه قناعت نمی کنند. ما با اخبار و تفسیرهای سیاسی و صحبت های مقام معظم رهبری و برادران سپاه خصوصا حاج قاسم سلیمانی از نقشه دشمن مطلع بودیم.
چه خوب که نام حاج قاسم به میان آمد...
وقتی شهادت عباس را شنیدیم ناراحت شدم اما شنیدن خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی برایم ناراحتکنندهتر بود. خیلی دوستش داشتیم. مجاهد فی سبیل الله و مخلص بود.
دیداری هم با حاج قاسم داشتید؟
نه، فقط عکسشان را دیده بودم. شهید عباس می گفت چند بار حاج قاسم را دیده بود که برایشان سخنرانی کرده بود.
برویم سر موضوع رفتن عباسآقا...
چون به سوریه نظر مثبت داشتیم، من و مادرش موافقت کردیم. اصلا مخالفتی نداشتیم.
چرا شهید عباس انتخاب کرد که برود؟
شرایط سوریه، کُشت و کشتارها و جنایتهای داعش در فضای مجازی پخش می شد و شهید عباس به این خاطر بسیار ناراحت بود و تصمیم گرفت به سوریه برود.
پسر بزرگتان چگونه به رحمت خدا رفتند؟
پسر بزرگم در سن بیست و یک سالگی در سال هشتاد و سه در یک حادثه رانندگی به رحمت خدا رفت.
عباس آقا به این فکر نمی کرد که اگر اتفاقی بیفتد، شما تنها می شوید؟
دلداری مان می داد. ما هفت بار با شهید عباس خداحافظی کردیم. یعنی هفت بار اعزام شد. چون خودش می خواست ناراحت نشویم زیاد از شرایط آنجا برایمان صحبت نمی کرد. بالاخره وداع کردن کار سختی است مخصوصا با کسی که برود و امید برگشتش نباشد. ما شرایط آنجا را و نقشه دشمنان را می دانستیم. این، کار را سختتر می کرد. من از روز اول صد در صد مطمئن بودم که هدف آن ها فقط نابودی حرم نیست بلکه نابوی حرم و حریم است. آن ها می خواستند مکتب اهل بیت(ع) را از بین ببرند. این برای همه مشخص بود اما بعضی ها نمی خواستند آن را بفهمند. البته به آن ها کاری نداریم. ما می دانستیم که این ها دستپرورده عربستان، آمریکا و اروپا بودند. وهابیت دشمن سرسخت ما بوده و هست. آمریکا و اروپا هم که دشمن ما هستند. ما می دانستیم که نقشهشان، هم نابودی حرم است و هم نابودی حریم.
ما به این خاطر و برای تکلیف از ته دل راضی شدیم اما برای خداحافظی دلتنگی داشتیم. ما هر بار که خداحافظی می کردیم، امیدی به برگشت نداشتیم.
هر بار که مرخصی می آمدند، چند روز می ماندند؟
اختیاری بود و دست خودشان بود. برخی حرفهایی می زدند که درست نیست. عباس با اختیار خودش رفت و اجباری در کار نبود.
یعنی می توانست بار دوم و بارهای بعدی را نرود.
بله؛ کاملا اختیاری بود.
یعنی ممکن بود یک هفته بماند یا چند ماه.
حتی ممکن بود کسی به سوریه برنگردد و کاملا اختیاری بود. هفت باری که عباس رفت، با اختیار خودش رفت اما آنجا در سوریه باید حداقل دو ماه می ماند. بار اول دو ماه و نیم ماند. ۱۵ روزش برای آموزش در داخل ایران بود. برایآموزش به شمال و شهر آمل رفته بود. بعد از اعزام هم دو ماه آنجا ماند. البته اگر کسی می خواست بیشتر هم بماند، مشکلی نبود. عباس آقا هر بار که می رفت، دو ماه می ماند و برمی گشت.
مدتی که اینجا بود چه کارهایی می کرد؟
چون می خواست دوباره برگردد، سر کار نمی رفت و همین جا استراحت می کرد. یک پراید خریده بود و می خواست رانندگی یاد بگیرد چون در سوریه هم به راننده نیاز داشتند.
در این چند بار که رفتند، مجروح هم شدند؟
نه.
وقتی بعد از دو ماه می آمد، چه حس و حالی داشت؟ لاغر می شد؟
لاغر و سیاه می شد. می گفت ما آنجا مهمانی که نیستیم و همه اش در سرما و گرما و بیابان هستیم. اما هیچ وقت اظهار خستگی نمی کرد و سرحال بود. به وظیفه و کارش هم واقعا علاقه داشت. البته با ما صحبت نمی کرد. به خاطر این که ما ناراحت نشویم، سختی هایش را نمی گفت. ما به خاطر اینکه دلش نشکند، نمی گفتیم که این حرف ها نیست. اما می دانستیم که دلداریمان می داد.
بیشتر با چه کسی حرف می زد؟
بیشتر با داییاش و پسرعموی من صحبت می کرد. همسن بودند و خیلی صمیمی صحبت می کردند. با داییاش کمتر صحبت می کرد چون دایی اش می دید که ما ناراحت هستیم، از رفتنش راضی نبود. می گفت پدر و مادرت همیشه غصه می خورند. ممکن بود که جوابی بدهد به همین خاطر خوشش نمی آمد اما با پسرعموی من صمیمیتر بود. حرف دلش را به او می زد که اسمش محمد است. ما بعدها متوجه شدیم. می گفت چند بار به عباس گفته بودم که دیگر بس است. تو وظیفه ات را انجام دادی. عباس هم در جواب گفته بود: محمد! تو اگر آنجا می رفتی، این حرف را به من نمیزدی. اگر می دیدی چه خبرها و چه جنایت هایی هست، این حرف را به من نمی زدی. من اگر صد بار هم شهید بشوم و زنده بشوم، باز هم آنجا را رها نمی کنم.
حاجآقا حسینی بی تکلف نشست و سئوالات ما را پاسخ دادرفتن به سوریه در روحیات و معنویات عباس آقا چقدر تاثیر داشت؟
خیلی تاثیر داشت. به حدی اثر داشت که در هر هفت بار خداحافظی با عباس آقا می دیدیم که وصیتنامهاش را به روز کرده است. صندوق کوچکی داشت که مدارکش در آن بود. هر وقت که می رفت، کلید صندوق را به ما می داد. من دلم طاقت نمیآورد و صندوق را باز می کردم. می دیدم که مدارکش درون آن است و وصیتنامه جدیدی نوشته و در صندوق گذاشته. البته چسب می زد و می نوشت: تا وقتی زنده هستم، کسی حق ندارد آن را باز کند. چسب شیشهای می زد و اگر می خواستیم باز کنیم، آثارش می ماند. ما به خاطر این که دلش نشکند، این کار را نمی کردیم. به خاطر امانتداری به وصیتنامهاش دست نمی زدیم.
وصیت را نخواندید تا بعد از شهادت...
خیلی دوست داشتم نوشته هایش را بخوانم و بدانم بعد از شهادتش چه کارهایی از ما می خواهد. بار آخر شرایط فرق کرد. طبق معمول همیشه خداحافظی کردیم. خداحافظیاش با همیشه تفاوت داشت. قبلا دلداری در کار بود اما این دفعه دلداری نداد و هیچ حرفی هم نزد. فقط خداحافظی کرد و رفت. بعدش که رفت، طبق معمول رفتیم و صندقچهاش را باز کردیم اما دیدیم که از وصیتنامه خبری نیست. در آن شش بار، وصیت نامه بود اما بار آخر وصیتی در کار نبود! خیلی ناراحت شدم.
به ذهنتان چه آمد؟
به ذهنم آمد که دفعات قبل وصیت داشت و اگر شهید می شد می دانستیم بعد از شهادتش در حد توانمان چه کاری کنیم که خشنود بشود اما این دفعه هیچ وصیتنامهای نداشتیم. این برای ما خیلی عذابآور شد. واقعا ناراحت شدیم. تعجب کردم. تماس تلفنی هم برقرار نبود که ما هر وقت می خواستیم زنگ بزنیم. هر وقت او می توانست زنگ می زد. به همین خاطر نمی توانستیم بپرسیم که چرا وصیت نامه ندارد. فقط پیامکی به خواهرش فرستاده بود که به سوریه رسیده. تماس تلفنی نداشتیم. علتش را هم نمی دانستیم.
وصیتنامههای قبلی هم که نبود...
نه. آن ها را هم پیدا نکردیم. دفعه آخر، اعزام تا شهادتش یک هفته طول کشید. سهشنبه بود که اعزام شد، سهشنبه بعدی شهید شد و یک هفته بعدش، خبر شهادتش را به ما دادند. بعد که خبر شهادتش به ما رسید، از این بابت ناراحت بودیم که وصیتنامه ندارد. البته چه مرگی بهتر از شهادت. از این بابت خوشحال بودیم. پدر و مادر جز خوشبختی اولادش را نمی خواهد و البته خوشبختی آخرت مهمتر است. آرزوی ما این بود که عباس در آخرت سعادتمند باشد و از این بابت خوشحال بودیم. خوشحالیمان هم برای این بود که مسیر خوبی را انتخاب کرده بود.
خبر شهادت را چگونه به شما دادند؟
یکی از پدران شهدای مدافع حرم به نام سعید منور که برای اولین بار می دیدمشان خبر شهادت عباس را به ما دادند. (متاسفانه مفقود شده اند و خبری ازشان نیست. ابتدا تصادف کردند و چندماهی در بیمارستان بودند و وقتی بهتر شدند و مرخص شدند، حواسشان جمع نبود و حواسپرتیشان باعث شد که راه خانهشان را گم کنند و دیگر خبری ازشان نشد! ورامین ساکن بودند.) اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت کرده است، خدا بیامرزدش. همیشه با تشکیلات فاطمیون همکاری داشت. مامور شده بود که خبر شهادت عباس را به ما بدهد.
به خانهتان آمدند یا تلفن زدند؟
به خانه آمدند. اولش کمی به من دلداری دادند. عکس پسرشان را به من نشان دادند و خودشان را معرفی کردند. مقدمهای چیدند که برایمان سخت نباشد. بعدش گفتند که عباس شهید شده.
عباسآقا یک هفته قبل شهید شده بود؛ شما در این یک هفته خوابی ندیدید یا حالت خاصی به شما دست نداد؟
چرا، خوابش را دیدیم. وقتی خبر شهادت را به من دادند، خوابم تعبیر شد. یک شب خواب دیدم که عباس با لباس سفیدی آمده. جوی آبی هم بود که کنارش نشسته بود. دست و صورتش را می شست. اتفاقا وقتی بیدار شدم، به فکر فرو رفتم. امکان می دادم این خوابم بیتعبیر نباشد. وقتی خبر شهادتش را دادند متوجه مفهوم آن خواب شدم.
فردای روزی که خبر دادند، ما را بردند به معراج شهدا، شرایط تغییر کرده بود و فقط عکس عباسآقا را برای شناسایی نشان ما دادند. وقتی عکسش را دیدم، دقیقا همان تصویری بود که در خواب دیده بودم.
خودِ پیکر را اصلا ندیدید؟
خیر؛ البته صورتش پیدا بود.
مادر شهید حسینی تا زمان این گفتگو از وضعیت پیکر پسرش بیاطلاع بوددر زمان خاکسپاری هم پیکر عباسآقا را ندیدید؟
راستش این موضوع را تا امروز به مادرش هم نگفتهام چون میدانستم که برایش سنگین تمام می شود. حقیقت این است که ترکشهای انفجار، صورتش را اسیب زده بود. البته نه در آن حد که قابل شناسایی نباشد ولی آثارش پیدا بود. دستهایش هم از مچ قطع شده بود. بیشتر آسیب هم به ناحیه شکمش وارد شده بود.
در اثر چه بود؟
گویا مین ضدنفر منفجر شده بود. مشغول گشتزنی بودند که مین منفجر شده بود. منطقه ای را به آن ها واگذار کرده بودند. محافظت یک یگان زرهی بر عهدهشان بود که عباس در آن محدوده نگهبانی میداد. در حال گشتزنی بودند که مین ضد نفر عمل می کند و...
ادامه دارد...
منبع: خبرگزاری مشرقمنبع: خبرگزاری دانشجو
کلیدواژه: شهدای لشکر فاطمیون شهید لشکر زینبیون شهید لشکر فاطمیون وصیت نامه خبر شهادت شهید عباس حاج قاسم ما دادند عباس آقا هفت بار یک هفته دو ماه
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۳۵۸۲۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حقایق پنهان درباره ماه
ماه یکی از سیارههای نزدیک به کره زمین میباشد که این کره دارای قطر حدودی ۳۵۰۰ کیلومتری میباشد و شبها با انعکاس نور خورشید به سطح کره زمین، منجر به روشنایی این کره میشود. با این حال کره ماه دارای حقایق پنهان و بسیار جالبی است که بی شک شاید هر یک از ما اطلاعات کافی و زیادی نسبت به این کره نداشته باشیم.
ماه بوی باروت میدهد
به گفته فضانوردان آپولو ۱۱، ماه بویی دارد که به لباسهای فضایی، تجهیزات و نمونههای جمعآوریشان چسبیده بود و وقتی یکی از اینها در محیط قرار میگرفت دوباره بوی ماه قابل تشخیص بود. فضانوردان این فضاپیما اولین کسانی بودند که پا روی کره ماه گذاشتند. آنها این بو را فلزی توصیف کردند، چیزی شبیه بوی باروت سوخته یا بوی هوا پس از خاموششدن ترقه. به احتمال زیاد منشأ این بو یک واکنش شیمیایی بین مادهای در غبار ماه و اکسیژن موجود در هواست. البته نمونههای ماه روی زمین بو ندارند و پژوهشگران میگویند این باید به دلیل یک واکنش موقت باشد.
ماه هم «ماهلرزه» دارد
همانطور که مناطقی از سیاره ما با زلزله تکان میخورند، ماهلرزههایی هم اتفاق میافتد. البته مدت آنها طولانیتر و شدت آنها ضعیفتر از زلزلههای روی زمین است. دانشمندان میگویند این لرزشها میتواند دلایل مختلفی مانند برخورد شهابسنگها، تغییرات دما، گرانش زمین و ... داشته باشد. آنها ماهلرزهها را در چهار طبقه دستهبندی کردهاند: عمیق، حرارتی، شهابی و سطحی. لرزههای حرارتی معمولترین لرزهها هستند و شدت زیادی ندارند. لرزههای حرارتی به دلیل اختلاف دمای شب و روز ایجاد میشود، لرزههای شهابی هم به دلیل برخورد شهابسنگها اتفاق میافتد. اما لرزههای شدید و طولانی زیر سر لرزههای سطحی ماه هستند.
محصول یک برخورد غولپیکر است
نظرات مختلفی درباره شکل تولد ماه وجود دارد، اما پذیرفتهترین توضیح درباره چگونگی شکلگیری ماه، نظریه برخورد بزرگ نامیده میشود. طبق این نظریه سیارهای به اندازه مریخ با زمین اولیه برخورد کرده و ابری از این برخورد تشکیل میدهد که در نهایت بعد از چندین میلیون سال به ماه تبدیل میشود. به گفته موزه تاریخ طبیعی لندن شواهدی از این برخورد را میتوان در نمونههای گرفتهشده از ماه در ماموریتهای آپولو پیدا کرد. این یافتهها نشان میدهد ترکیب ماه شباهتها و تفاوتهایی با ترکیب زمینشناسی زمین دارد که این به دلیل همان برخورد و جداشدن بخشی از زمین قدیمی است.
ما همیشه یک طرف ماه را میبینیم
شاید برایتان عجیب باشد ولی ما فقط یک طرف ماه را میبینیم، زیرا ماه دقیقا با همان سرعتی که به دور خود میچرخد به دور زمین هم میچرخد و اینطوری ما فقط یک طرف آن را میبینیم. از همینجا اصطلاح «نیمه تاریک ماه» گرفته شده که در واقع درست نیست، زیرا سمت دور ماه همان مقدار نور خورشید را دریافت میکند که قسمت نزدیک و سمت زمینِ آن دریافت میکند. ماه به طور دایم رو به سطح زمین است. به این معنی که یک روز کامل ماه (مدت زمانی که طول میکشد تا ماه یک بار به دور خودش بچرخد) حدود ۴ دقیقه است؛ بنابراین اگر ماه اصلا نمیچرخید میتوانستیم طرفهای دیگر ماه را ببینیم.
منبع: روزنامه خراسان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی خواندنیها